پروفایل اشتراکی asru

دکلمه های کوروش کیانی قلعه سردی کورش کیـانی قلعه سردی - asru.blogfa.com | شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com | شعر و غزل امروز | شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com | شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com | شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com | شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com | شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com | شعر و غزل امروز | شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com |

دکلمه های کوروش کیانی قلعه سردی

کورش کیـانی قلعه سردی - asru.blogfa.com

خدا چه مـی شد اگر پا بـه پاش - نـه ای کاش

نرفتـــه بودم  و آن ســایـه باش  ـ نـه ای کاش

خودش دو مرتبــه  با من  قــرار  فـــردا  را

نمـی گذاشت کـه حالا براش ـ نـه ای کاش

یکی بـــه من تلفن کرده بود یـا مـی گفت

عمـیق زل ن درون چشاش  ـ نـه ای کاش

درست  لحـــظه  برخورد  کامـیـــــون  با او

دویده بودم و خود را بـه جاش ـ نـه ای کاش

خدا  مصادره  مـی کرد  کامـیون ها  را

به جرم له شدن آدماش ـ نـه ای کاش

فقط  دو ثانیـه  بر ریلــــهای  این  ساعت

قطار عقربه مـی شد یواش ـ نـه ای کاش

دو  تا  کبــــوتر مریــــم  رهــا  نمـی گشتند

به محض وا شدن دکمـه هاش ـ نـه ای کاش

نمرده بود زن و این چنین نمـی ماندند

در انتظار قدم کفشـهاش ـ نـه ای کاش

درون خانـه قدم  مـیزد و  غذا  مـی پخت

کنار شیطنت  بچه هاش ـ نـه ای کاش

دلـــم دچــــار نمـی شد بـه آه نـه ای وای!

غزل دچار نمـی شد بـه کاش نـه ای کاش...

. دکلمه های کوروش کیانی قلعه سردی . دکلمه های کوروش کیانی قلعه سردی : دکلمه های کوروش کیانی قلعه سردی ، دکلمه های کوروش کیانی قلعه سردی




[کورش کیـانی قلعه سردی - asru.blogfa.com دکلمه های کوروش کیانی قلعه سردی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 02 Aug 2018 05:23:00 +0000



دکلمه های کوروش کیانی قلعه سردی

شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com

گرچـــه آتش هدیـه ی اسکندر یونانـــــی است

هیزم این شعله ی پیشینـه سوز، ایرانی است

در تماشاخانـــه ی تاریــــخ  تنـهـــــا کـــــار  ما

واقعی ظاهر شدن درون نقش یک قربانی است

تازگـــــی هــا  لهجـــــه ی  بغض  مرا  فهمـیده اند

گرچه این خون گریـه ها از دوره ی ساسانی است

کرم ابریشم بـه فرض از پیله بیرون زد چه سود

در تن پـروانـــــــه تـــا روز ابد زندانی است

دور باشم بیم،نزدیک باشم ناکسم!

شاعرم، دکلمه های کوروش کیانی قلعه سردی تقدیر من چون ابر سرگردانی است

آدمـی چـــون بـره ای از ان خداست

پیشـه ی پیغمبرانش لاجرم چوپانی است

گیسوانت را کـه روی شانـه ها کردی رها

تازه فهمـیدم شب یلدا چــــرا طولانی است

هر کتابی را کـه دیدم زین بعد آتش مـی

آخریـن راه نجـــــات ما فقط نادانـــــی است


برچسب‌ها: دکلمه های کوروش کیانی قلعه سردی کورش کیـانی قلعه سردی, اشعار کورش کیـانی قلعه سردی, شعر و غزل, شعر و غزل امروز. دکلمه های کوروش کیانی قلعه سردی . دکلمه های کوروش کیانی قلعه سردی




[شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com دکلمه های کوروش کیانی قلعه سردی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 14 Jun 2018 19:43:00 +0000



قرص سیر پانته آ شب خیز

شعر و غزل امروز

زندگی یک چمدان هست که مـی آوریش

بار و بندیل سبک مـی کنی و مـی بریش

،مرگ قشنگی کـه به آن دل بستم

دسته کم هر دو سه شب سیر بـه فکرش هستم

گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم

به سَرم مـی زند این مرتبه حتما بپرم

گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی کـه منم

قرص ماهی کـه تو باشی و پلنگی کـه منم

چمدان دست تو و ترس بـه چشمان من است

این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است

قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش

هی تکانم بده،نفرین کن و فریـاد بکش

قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم

طوری از ریشـه بکش ارّه کـه کوتاه شوم

مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش

شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش

مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن

هر چه با من همـه د از آن بدتر کن

مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز

مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز

من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش

نفست باز گرفت،این همـه سیگار نکش

آن بـه هر لحظه ی تب دار تو پیوند، قرص سیر پانته آ شب خیز منم

آنقدر داغ بـه جانم ،که دماوند منم

توله گرگی ،که درون اندیشـه ی شریـانِ منی

کاسه خونی،جگری سوخته مـهمان منی

چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر

جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر

تا مرا مـی نگرد قافیـه را مـی بازم

... قرص سیر پانته آ شب خیز بازی منتهی العافیـه را مـی بازم

سیبِ سیب هست تَن انگیزه ی هر آه منم

رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم

ماده آهوی چمن،هوبره ی بلور

قاب قوسِین دهن، شاپریـه قلعه ی دور

مظهر جانِ پلنگم کـه به ماهی بندم

و بـه جز ماه دل از عالم و آدم کندم

ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم

نکند خیز برم پنجه بـه خالی ب

خنده های نمکینت،تب دریـاچه ی قم

بغض هایت رقمـی سردتر از قرنِ اتم

مویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دود

و دو آتشکده درون پیرهنت پنـهان بود

قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند

شاعران باتو قافیـه پرداز شدند

هر پسربچه کـه راهش بـه خیـابان تو خورد

یک شبه مرد شد و یکه بـه مـیدان زد و مُرد

من تو را دیدم و آرام بـه خاک افتادم

و از آن روز کـه در بندِ توام آزادم

چشممان خورد بـه هم،صاعقه زد پلکم سوخت

نیزه ای جمجمـه ام را بـه گلوبند تو دوخت

سَرم انگار بـه جوش آمد و مغزم پوسید

سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید

دوزخِ نی شدم و شعله دواندم بـه تنت

شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت

به خودم آمدم انگار تویی درون من بود

این کمـی بیشتر از دل بهی بستن بود

پیش چشم همـه از خویش یَلی ساخته ام

پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام

ناگهان دشنـه بـه پشت آمد و تا بیخ نشست

ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست

آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند

کرکسان قاعده را از همـه بهتر بلدند

چایِ داغی کـه دلم بود بـه دستت دادم

آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم

و زمـینی کـه قسم خورد شکستم بدهد

و زمان چَنبره زد کار بـه دستم بدهد

تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم

از خر زخمـیِ ابلیس زمـین گیر ترم

تو نباشی من از اعماق غرورم دورم

زیر بی رحم ترین زاویـه ی ساطورم

تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم

شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم

هری شعله شد و داغ بـه جانم زد و رفت

من تو را دو... قرص سیر پانته آ شب خیز دهنـه روی دهانم زد و رفت

همـه شـهر مـهیـاست مبادا کـه تو را

آتش معرکه بالاست مبادا کـه تو را

این جماعت همـه گرگند مبادا کـه تو را

پی یک شام بزرگند مبادا کـه تو را

دانـه و دام زیـاد هست مبادا کـه تو را

مرد بد نام زیـاد هست مبادا کـه تو را

پشت دیوار نشسته اند مبادا کـه تو را

نا نجیبان همـه هستند مبادا کـه تو را

تا مبادا کـه تورا باز مبادا کـه تو را

پرده بر پنجره انداز مبادا کـه تو را

دل بـه دریـا زده ای پهنـه سراب هست نـه

برف و کولاک زده راه خراب هست نرو

بی تو من با بدن خیـابان چه کنم

با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم

بی تو ی پاییز مرا مـی شکند

این شب وسوسه انگیز مرا مـی شکند

بی تو بی کار وم وسعت پشتم خالیست

گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست

بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست

و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست

پسری خیر ندیدهَ م کـه دگر شک دارم

بعد از این هم بـه دعاهای پدر شک دارم

مـی پرم ،دلهره کافیست خدایـا تو ببخش

...  دست خودم نیست، خدایـا تو ببخش

---------------------------------------

دانلود دکلمـه شعر تومور2 با صدای علیرضا آذر


برچسب‌ها: قرص سیر پانته آ شب خیز علیرضا آذر, تومور دو علیرضا آذر, دانلود دکلمـه علیرضا آذر, شعر و غزل




[شعر و غزل امروز قرص سیر پانته آ شب خیز]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 01 Aug 2018 18:10:00 +0000



شعر یک مرد آبانی

شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com

این روزها
اینگونـه ام:
فرهادواره ای کـه تیشـه خود را گم کرده است
آغاز انـهدام چنین است
اینگونـه بود آغاز انقراض سلسله مردان
یـاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگ گور من بنویسید:
- یک جنگجو کـه نجنگید
اما …، شعر یک مرد آبانی شکست خورد

نصرت رحمانی

مـی روم که تا درو کنم خود را

از زنانی کـه خیس پاییزند

از زنانی کـه وقت بوسیدن

غرق آغوشت اشک مـیریزند

مـیروم طرح غصه ای باشم

مثل اندوه خالکوبی هاش

مـیروم که تا که دست بردارم

از جهان مخوف خوبی هاش !

مثل تنـهایی ِ خودم ساکت

مثل تنـهایی ِ خودم سر سخت

مثل تنـهایی ِ خودم وحشی

مثل تنـهایی ِخودم بد بخت !

هر دوتا کشته مرده ی مردن

هر دوتا مثل مرد آزرده

هر دوتا مثل زن پر از گفتن

هر دوتا پای پشت پا خورده

ما جهانی شبیـه هم بودیم

آسمان و زمـینمان با هم

فرقمان هم فقط درون اینجا بود

او خودش بود و من خودم بودم

در نگاهش نگاه مـیکردم

در نگاهش دو گرگ پنـهان بود

نیش تیز کنار ابروهاش

او هم از توله های آبان بود

با تو ام قاب عنارنجی

با تو ام زر قبای پاییزی

در نگاهت حضور مولانا است

پا رکاب دو شمس تبریزی!

توی چشمت دوباره ماهی ها

توی چشمت عمـیق اقیـانوس

توی چشمت همـیشـه دعوا بود

بین هر هشت دست اختاپوس

توی چشمت چقدر آدم ها

داس ها را بـه باغ من زده اند

سیب بکری به منظور خوردن نیست

تا ته باغ را دهن زده اند

در سرت دزد های دریـایی

نقشـه ام را دوباره دزدیدند

اجتماعی کـه سارقت بودند

از تو غیر از بدن نمـیدیدند

از تو غیر از بدن نمـیخواهند

کرم هایی کـه موریـانـه شدند

عده ای هم کـه مثل من بودند

ساکنان مریض خانـه شدند

ساکنان مریض خانـه شدیم

حال ما را اگر نمـیدانی

عقربی را دچار آتش کن

اینچنین هست مرد آبانی !

ماده جغد سفید من برگرد !

بوف کورم ، چقدر گمراهی ؟

من هدایت شدم..خدا شاهد !

بار کج هم بـه منزلش گاهی ….

بار کج هم بـه منزلش برسد

آه من هم نمـیرسد بـه تنت

قاصدک های نامـه بر گفتند

شایعه هست احتمال آمدنت

عشق من درون جنون خلاصه شده

دست من نیست ، دست من ، عشقم !

دست من ناگهان بـه حلقومت !

مرگ من ،دست و پا نزن عشقم !

من مریضم کـه صورتم سرخ است

شاعری کـه چقدر تب دارم

اندکی دوست رو بـه رو با من

یک جهان دشته از عقب دارم

در سرم درد های مرموزی است

مغزم از شعر مرده پر شده است

خط و خوط نوار مغزی گفت

شاعر این شعر هم تومور شده است

من سه که تا نطفه درون سرم دارم

جان من را سه شعر مـیگیرد ؟

خط و خوط نوار مغزی گفت :

فیل هم با سه غده مـیمـیرد !

بیت هایی کـه آفشان

در پی روز قتل عام منند

هر مزاری علیرضا دارد

کل این قبر ها بـه نام منند

مرگ مغزی هست طعم ابیـاتم

مزه ی گنگ و مـیخوشی دارم

باورم کن کـه بعد مردن هم

حس خوبی بـه خود کشی دارم !

کار اهدای عضو هایم را

به همـین دوستان اندکم بدهید

چشم و گوشم به منظور هر خواست

مغز من را بـه کودکم بدهید

در سرم رنج های فر هاد است

یک نفر بعد من جنون باید!

تیشـه ام را بـه دست او بدهید

بعد من کاخ بیستون حتما ..

وای از این مرد زرد پاییزی

وای از این فصل خشک پا خوردن

وای از این قرصهای اعصابی

وقت هر وعده بیست که تا خوردن

مرد آبانی ام بفهم احمق!

لحظه ای ناگهان کـه من باشم

هر چه ضد و نقیض درون یک آن

کوچک بی کران کـه من باشم

مرد آبانی ام کـه قنداقی

وسط سردی کفن بودم

بعد سی سال تازه فهمـیدم

جسدیپیرهن بودم !

جسد شاعری کـه افتاده

از نفس از دوپا از هر چیز

سال تحویلتان بهار اما

سال من از اواسط پاییز

زردی ام از نژاد فصلم بود

سرخی ام از تبار برگی که

روز مـیلادم از درخت افتاد

زیر رگباری از تگرگی که

از تبار جنون پاییزی

کاشف لحظه های ویرانی

عقربی درون قمر تمرکیدیم

وای از این اجتماع آبانی

من تو ام من خود تو ام شاید

شعر دنبال هردومان باشد

نیمـه ای از غمم به منظور تو تا

مال هر دومان باشد

-------------------------

دانلود دکلمـه شعر تومور3 با صدای علیرضا آذر


برچسب‌ها: شعر یک مرد آبانی علیرضا آذر, تومور سه علیرضا آذر, دانلود دکلمـه علیرضا آذر, شعر و غزل. شعر یک مرد آبانی . شعر یک مرد آبانی




[شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com شعر یک مرد آبانی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 15 Aug 2018 01:33:00 +0000



شعر یک مرد آبانی

شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com

لهجه ات را غلاف کن ای عشق

زخمــی ام از زبان نـوک تیزت

شمس مولای بیی ها باش

بی خیــــال  شکــوه  تبریزت

مثنوی ، شعر یک مرد آبانی زخم های تدریجی است

مرگ آرام درون تحمل بستر

مثل ققنوسِ شمس برگشتن

در مسیحایِ سردِ خاکستر

دست هایم بـه کار کشتنم اند

این جنایت بـه پاس بودن هاست

شـهرِ بی شعر نوش جان شما

شاعر اینجا جنازه ای تنـهاست

دوست دارم بـه آسمان ب

تا نگاهم بـه ماه برگردد

مـی فروشم خدای نورم را

روزگار ِ سیـاه برگردد

بیت، من را گرفته از خویشم

اولم شعر بوده، عشق آخر

شعر یعنی تمام آدم ها

عشق یعنی علیرضا آذر

عشق اما نـهایتی مجهول

بی حضورش اگر چه شب عالی است

در تن فکرهای هر شبه ام

باز هم جای خالی اش خالی است

پشت ذهنم دهان ی

به خیـال کلید وا مانده

یـا کلیدی بـه فکر ی

توی جیب جلیقه جا مانده

آنور قفل های تکراری

مـی پذیرم عمـیق چاهم را

دوزخت از بهشت آبی بهتر

مـی کشم وزنـه ی گناهم را

چشم هایت کنار ماشین ها

زیر پاهای شـهر جان بدهند

عابرین شلوغ بی سر و ته

رد شوند و سری تکان بدهند

جفت گیری - آدم ها

پای تابوت کرکسی مُرده

ماهیـانی کـه دیر فهمـیدند

کوسه از رنج بیی مُرده

*

باز روزی شریک جرمت را

توی تار عنکبوت مـی بینی

دست و پای ظریف جفتت را

روی مـیز نـهار مـی چینی

توی بشقاب مـهمان ها

تکه های غرور خون بارت

زیر چشمـی تعارفی بزنی

بهو لوچه ی پرستارت

مفصل و ساق استخوانت را

به سگ هرزه ای نشان بدهی

استخوان را بـه نیش خود بکشی

رو بـه خود هم دمـی تکان بدهی

بعداز عمری خر خودت باشی

یک نفر گردن کلفتت را

مفت دریـا بـه تخم ماهی ها

یک نفر درون طویله جفتت را...!!!

از دهان تو خسته تر باشم

زیر فحش تو جان بـه جان بدهم

زیر فحش تو خوار مادر را

به درک!! روی خوش نشان بدهم

عشق یعنی علاج واقعه ای

قبل از افتاد و بعد از افتادن

عشق یعنی کـه نامـه ای خوش خط

به زن هیتلر فرستادن

و بگویی کـه عاشقش هستی

بچه ها هم تفنگ مـی گیرند

عشق یعنی بـه تخم ماهی ها

که هزاران نـهنگ مـی مـیرند

غرق درون انتهای یک باور

در تمنای صید مروارید

زیر آبی و غافل از اینکه

بچه مـیگو بـه هیکلت مـیرید!

بی نفس از فشار یک پوچی

در سراشیب تن بعد از سیگار

زیرآرزو کنی هر شب

دست از این مَردِ بی پدر بردار

مثل کبریتِ بی خطر باشی

هیزمـی از تو گـُر نگیرد یـا...

مثل آتشفشان سردی که

برف را ساده مـی پذیرد بعد...

عشق یعنی بغل کنم زن را

فکر زن جای دیگری باشد

عشق یعنی زنی بغل کُندم

فکر من جای دیگری باشد

*

جان این ایستگاه متروکه

زنده کن لاشـه ی قطارم را

هیچ عشقی بـه مقصدم نرسید

پس بده مـهره های مارم را

ضامنم را بکش کـه منتظرند

بمب هایی کـه در مدار منند

رو بـه صفری کـه مـی رسد بشمار

لحظه درون لحظه انتظارم را

تشنـه ی قطره های خون آبم

در تکاپوی مرگ ِ من بودی

نوش جان کن مرا حلال توام

سر بکش موج انفجارم را

تیک تاک تمام ساعت ها

تاک تیک دقیق مرگ من است

رو بـه صفر زمان تماشا کن

حرکت ثانیـه شمارم را

نـه بـه تقویم اعتقادی نیست

فصل فصلم بـه زرد معتقد است

مثل ای کـه در بستر

مـی فروشم تن بهارم را

*

حیف از تو کـه آسمانِ تو هم

سوت و کور از خسوف ماهی که

حیف از من غلط کنم کـه دگر...

باز تکرار اشتباهی که...

عشق یعنی بـه تخم ماهی ها

آبی از آب تکان نخواهد خورد

با بـه بوق بلند آدم ها!!!!

یک نفر توی آب دارد... شعر یک مرد آبانی مُرد!

مثل جغرافیـای نامحدود

هر زبانی شکنجه ای بلد است

مجمع الدردهای درون نوسان

مثل نبضی کـه خط ممتد بست

کوچه راهم قدم قدم باشم

هیکلت توی چشم های من است

در من ابری بـه جوش مـی آید

از بهاری کـه پشت پیرهن است

من مسلمانم و نمازم را

در کلیسای داغ اندامت

مسخ ناقوس های آویزان

گوژپشتم کـه در نوتردامت

پوزخندی تمسخری لطفاً

یک بغل حبه قند کم دارم

باغ من از گیـاه تکمـیل است

لاله ای از هلند کم دارم

کوه و دریـای نور یک عمر است

پشت یک بند بیدارند

صف بـه صف نطفه های بودایی

زیر پوتین چرم افشارند

حرف های نگفته ای دارد

این مـهاراجه اسب ابلیس است

پیرمردی کـه با شب ادراری

تخت طاووس هر شبش خیس است

حرف های نگفته ای دارم

مثل هر آدمـی کـه در شـهر است

مردمانی عبوس درون بن بست

اجتماعی کـه با خودش قهر است

حرف های نگفته ای دارم

گوش هایی کـه سوت از سیلی...

منگولانی کـه شعر مـی فهمـید!!

چرخه ی ازدواج فامـیلی!!!

حرف های نگفته ای دارم

گوش خود را بـه چشم من بدهید!

اوج تنـها و یـار مردان نیست

اندکی هم بـه جنس زن بدهید

من کجای جهان من بودم

که سر و کله ی تو پیدا شد؟

عرشـه را آنقدر دعا کردم

تا خدا نا خدای دریـا شد

من زبان مزخرفی دارم

واژه ها درون سرم الک شده اند

شکل هایی عجیب و بی معنا

بر تنم با کلنگ حک شده اند!

*

عشق یعنی تو رای از دور

به خیـابان بیی بکشد

مثل دستی کـه حجم مُردن را

شکل یک بوته اطلسی بکشد!!

*

عشق من را دوباره بازی داد

ام درون محاق زندان است

توی چشمم شیـار ناخن هاست

بر تنم جای زخم و دندان است

در سرم رد پای اقیـانوس

مرغ های سفید ماهی گیر

ام داغ کهنـه ای اما

قلبم اندازه ی بیـابان است

نا امـید از تمام داروها

ناامـید از دعای هر ساعت

چشمم اما خلاف پاهایم

رو بـه دروازه ی خراسان است

حس یک ماه مُرده را دارم

توی تابوت خیس دریـاچه

چهره ی تکه های مواجم

زیر انگشت های باران است

آه سرها کـه در گریبانید

آسمان سرخ و برف مـی بارد

اسکلت-باغ ها بلور آجین

های بگشای در، زمستان است!

*

گور خرها دوباره زندانی

کره خرها دوباره زندان بان

لهجه ات را غلاف کن ای عشق

هرزه هست این جهان بی تنبان

------------------------------------------------

دانلود دکلمـه شعر عشق با صدای علیرضا آذر


برچسب‌ها: شعر یک مرد آبانی علیرضا آذر, اشعار علیرضا آذر, دکلمـه شعر عشق علیرضا آذر, دانلود دکلمـه علیرضا آذر, شعر و غزل امروز. شعر یک مرد آبانی




[شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com شعر یک مرد آبانی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 18 Aug 2018 06:23:00 +0000



شعر برای قبر اهدای عضو

شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com

این روزها
اینگونـه ام:
فرهادواره ای کـه تیشـه خود را گم کرده است
آغاز انـهدام چنین است
اینگونـه بود آغاز انقراض سلسله مردان
یـاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگ گور من بنویسید:
- یک جنگجو کـه نجنگید
اما …، شعر برای قبر اهدای عضو شکست خورد

نصرت رحمانی

مـی روم که تا درو کنم خود را

از زنانی کـه خیس پاییزند

از زنانی کـه وقت بوسیدن

غرق آغوشت اشک مـیریزند

مـیروم طرح غصه ای باشم

مثل اندوه خالکوبی هاش

مـیروم که تا که دست بردارم

از جهان مخوف خوبی هاش !

مثل تنـهایی ِ خودم ساکت

مثل تنـهایی ِ خودم سر سخت

مثل تنـهایی ِ خودم وحشی

مثل تنـهایی ِخودم بد بخت !

هر دوتا کشته مرده ی مردن

هر دوتا مثل مرد آزرده

هر دوتا مثل زن پر از گفتن

هر دوتا پای پشت پا خورده

ما جهانی شبیـه هم بودیم

آسمان و زمـینمان با هم

فرقمان هم فقط درون اینجا بود

او خودش بود و من خودم بودم

در نگاهش نگاه مـیکردم

در نگاهش دو گرگ پنـهان بود

نیش تیز کنار ابروهاش

او هم از توله های آبان بود

با تو ام قاب عنارنجی

با تو ام زر قبای پاییزی

در نگاهت حضور مولانا است

پا رکاب دو شمس تبریزی!

توی چشمت دوباره ماهی ها

توی چشمت عمـیق اقیـانوس

توی چشمت همـیشـه دعوا بود

بین هر هشت دست اختاپوس

توی چشمت چقدر آدم ها

داس ها را بـه باغ من زده اند

سیب بکری به منظور خوردن نیست

تا ته باغ را دهن زده اند

در سرت دزد های دریـایی

نقشـه ام را دوباره دزدیدند

اجتماعی کـه سارقت بودند

از تو غیر از بدن نمـیدیدند

از تو غیر از بدن نمـیخواهند

کرم هایی کـه موریـانـه شدند

عده ای هم کـه مثل من بودند

ساکنان مریض خانـه شدند

ساکنان مریض خانـه شدیم

حال ما را اگر نمـیدانی

عقربی را دچار آتش کن

اینچنین هست مرد آبانی !

ماده جغد سفید من برگرد !

بوف کورم ، چقدر گمراهی ؟

من هدایت شدم..خدا شاهد !

بار کج هم بـه منزلش گاهی ….

بار کج هم بـه منزلش برسد

آه من هم نمـیرسد بـه تنت

قاصدک های نامـه بر گفتند

شایعه هست احتمال آمدنت

عشق من درون جنون خلاصه شده

دست من نیست ، دست من ، عشقم !

دست من ناگهان بـه حلقومت !

مرگ من ،دست و پا نزن عشقم !

من مریضم کـه صورتم سرخ است

شاعری کـه چقدر تب دارم

اندکی دوست رو بـه رو با من

یک جهان دشته از عقب دارم

در سرم درد های مرموزی است

مغزم از شعر مرده پر شده است

خط و خوط نوار مغزی گفت

شاعر این شعر هم تومور شده است

من سه که تا نطفه درون سرم دارم

جان من را سه شعر مـیگیرد ؟

خط و خوط نوار مغزی گفت :

فیل هم با سه غده مـیمـیرد !

بیت هایی کـه آفشان

در پی روز قتل عام منند

هر مزاری علیرضا دارد

کل این قبر ها بـه نام منند

مرگ مغزی هست طعم ابیـاتم

مزه ی گنگ و مـیخوشی دارم

باورم کن کـه بعد مردن هم

حس خوبی بـه خود کشی دارم !

کار اهدای عضو هایم را

به همـین دوستان اندکم بدهید

چشم و گوشم به منظور هر خواست

مغز من را بـه کودکم بدهید

در سرم رنج های فر هاد است

یک نفر بعد من جنون باید!

تیشـه ام را بـه دست او بدهید

بعد من کاخ بیستون حتما ..

وای از این مرد زرد پاییزی

وای از این فصل خشک پا خوردن

وای از این قرصهای اعصابی

وقت هر وعده بیست که تا خوردن

مرد آبانی ام بفهم احمق!

لحظه ای ناگهان کـه من باشم

هر چه ضد و نقیض درون یک آن

کوچک بی کران کـه من باشم

مرد آبانی ام کـه قنداقی

وسط سردی کفن بودم

بعد سی سال تازه فهمـیدم

جسدیپیرهن بودم !

جسد شاعری کـه افتاده

از نفس از دوپا از هر چیز

سال تحویلتان بهار اما

سال من از اواسط پاییز

زردی ام از نژاد فصلم بود

سرخی ام از تبار برگی که

روز مـیلادم از درخت افتاد

زیر رگباری از تگرگی که

از تبار جنون پاییزی

کاشف لحظه های ویرانی

عقربی درون قمر تمرکیدیم

وای از این اجتماع آبانی

من تو ام من خود تو ام شاید

شعر دنبال هردومان باشد

نیمـه ای از غمم به منظور تو تا

مال هر دومان باشد

-------------------------

دانلود دکلمـه شعر تومور3 با صدای علیرضا آذر


برچسب‌ها: شعر برای قبر اهدای عضو علیرضا آذر, تومور سه علیرضا آذر, دانلود دکلمـه علیرضا آذر, شعر و غزل. شعر برای قبر اهدای عضو . شعر برای قبر اهدای عضو




[شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com شعر برای قبر اهدای عضو]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 16 Jul 2018 15:38:00 +0000



دکلمه وای به حال من اکبر محمودی

شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com

لهجه ات را غلاف کن ای عشق

زخمــی ام از زبان نـوک تیزت

شمس مولای بیی ها باش

بی خیــــال  شکــوه  تبریزت

مثنوی ، دکلمه وای به حال من اکبر محمودی زخم های تدریجی است

مرگ آرام درون تحمل بستر

مثل ققنوسِ شمس برگشتن

در مسیحایِ سردِ خاکستر

دست هایم بـه کار کشتنم اند

این جنایت بـه پاس بودن هاست

شـهرِ بی شعر نوش جان شما

شاعر اینجا جنازه ای تنـهاست

دوست دارم بـه آسمان ب

تا نگاهم بـه ماه برگردد

مـی فروشم خدای نورم را

روزگار ِ سیـاه برگردد

بیت، من را گرفته از خویشم

اولم شعر بوده، عشق آخر

شعر یعنی تمام آدم ها

عشق یعنی علیرضا آذر

عشق اما نـهایتی مجهول

بی حضورش اگر چه شب عالی است

در تن فکرهای هر شبه ام

باز هم جای خالی اش خالی است

پشت ذهنم دهان ی

به خیـال کلید وا مانده

یـا کلیدی بـه فکر ی

توی جیب جلیقه جا مانده

آنور قفل های تکراری

مـی پذیرم عمـیق چاهم را

دوزخت از بهشت آبی بهتر

مـی کشم وزنـه ی گناهم را

چشم هایت کنار ماشین ها

زیر پاهای شـهر جان بدهند

عابرین شلوغ بی سر و ته

رد شوند و سری تکان بدهند

جفت گیری - آدم ها

پای تابوت کرکسی مُرده

ماهیـانی کـه دیر فهمـیدند

کوسه از رنج بیی مُرده

*

باز روزی شریک جرمت را

توی تار عنکبوت مـی بینی

دست و پای ظریف جفتت را

روی مـیز نـهار مـی چینی

توی بشقاب مـهمان ها

تکه های غرور خون بارت

زیر چشمـی تعارفی بزنی

بهو لوچه ی پرستارت

مفصل و ساق استخوانت را

به سگ هرزه ای نشان بدهی

استخوان را بـه نیش خود بکشی

رو بـه خود هم دمـی تکان بدهی

بعداز عمری خر خودت باشی

یک نفر گردن کلفتت را

مفت دریـا بـه تخم ماهی ها

یک نفر درون طویله جفتت را...!!!

از دهان تو خسته تر باشم

زیر فحش تو جان بـه جان بدهم

زیر فحش تو خوار مادر را

به درک!! روی خوش نشان بدهم

عشق یعنی علاج واقعه ای

قبل از افتاد و بعد از افتادن

عشق یعنی کـه نامـه ای خوش خط

به زن هیتلر فرستادن

و بگویی کـه عاشقش هستی

بچه ها هم تفنگ مـی گیرند

عشق یعنی بـه تخم ماهی ها

که هزاران نـهنگ مـی مـیرند

غرق درون انتهای یک باور

در تمنای صید مروارید

زیر آبی و غافل از اینکه

بچه مـیگو بـه هیکلت مـیرید!

بی نفس از فشار یک پوچی

در سراشیب تن بعد از سیگار

زیرآرزو کنی هر شب

دست از این مَردِ بی پدر بردار

مثل کبریتِ بی خطر باشی

هیزمـی از تو گـُر نگیرد یـا...

مثل آتشفشان سردی که

برف را ساده مـی پذیرد بعد...

عشق یعنی بغل کنم زن را

فکر زن جای دیگری باشد

عشق یعنی زنی بغل کُندم

فکر من جای دیگری باشد

*

جان این ایستگاه متروکه

زنده کن لاشـه ی قطارم را

هیچ عشقی بـه مقصدم نرسید

پس بده مـهره های مارم را

ضامنم را بکش کـه منتظرند

بمب هایی کـه در مدار منند

رو بـه صفری کـه مـی رسد بشمار

لحظه درون لحظه انتظارم را

تشنـه ی قطره های خون آبم

در تکاپوی مرگ ِ من بودی

نوش جان کن مرا حلال توام

سر بکش موج انفجارم را

تیک تاک تمام ساعت ها

تاک تیک دقیق مرگ من است

رو بـه صفر زمان تماشا کن

حرکت ثانیـه شمارم را

نـه بـه تقویم اعتقادی نیست

فصل فصلم بـه زرد معتقد است

مثل ای کـه در بستر

مـی فروشم تن بهارم را

*

حیف از تو کـه آسمانِ تو هم

سوت و کور از خسوف ماهی که

حیف از من غلط کنم کـه دگر...

باز تکرار اشتباهی که...

عشق یعنی بـه تخم ماهی ها

آبی از آب تکان نخواهد خورد

با بـه بوق بلند آدم ها!!!!

یک نفر توی آب دارد... دکلمه وای به حال من اکبر محمودی مُرد!

مثل جغرافیـای نامحدود

هر زبانی شکنجه ای بلد است

مجمع الدردهای درون نوسان

مثل نبضی کـه خط ممتد بست

کوچه راهم قدم قدم باشم

هیکلت توی چشم های من است

در من ابری بـه جوش مـی آید

از بهاری کـه پشت پیرهن است

من مسلمانم و نمازم را

در کلیسای داغ اندامت

مسخ ناقوس های آویزان

گوژپشتم کـه در نوتردامت

پوزخندی تمسخری لطفاً

یک بغل حبه قند کم دارم

باغ من از گیـاه تکمـیل است

لاله ای از هلند کم دارم

کوه و دریـای نور یک عمر است

پشت یک بند بیدارند

صف بـه صف نطفه های بودایی

زیر پوتین چرم افشارند

حرف های نگفته ای دارد

این مـهاراجه اسب ابلیس است

پیرمردی کـه با شب ادراری

تخت طاووس هر شبش خیس است

حرف های نگفته ای دارم

مثل هر آدمـی کـه در شـهر است

مردمانی عبوس درون بن بست

اجتماعی کـه با خودش قهر است

حرف های نگفته ای دارم

گوش هایی کـه سوت از سیلی...

منگولانی کـه شعر مـی فهمـید!!

چرخه ی ازدواج فامـیلی!!!

حرف های نگفته ای دارم

گوش خود را بـه چشم من بدهید!

اوج تنـها و یـار مردان نیست

اندکی هم بـه جنس زن بدهید

من کجای جهان من بودم

که سر و کله ی تو پیدا شد؟

عرشـه را آنقدر دعا کردم

تا خدا نا خدای دریـا شد

من زبان مزخرفی دارم

واژه ها درون سرم الک شده اند

شکل هایی عجیب و بی معنا

بر تنم با کلنگ حک شده اند!

*

عشق یعنی تو رای از دور

به خیـابان بیی بکشد

مثل دستی کـه حجم مُردن را

شکل یک بوته اطلسی بکشد!!

*

عشق من را دوباره بازی داد

ام درون محاق زندان است

توی چشمم شیـار ناخن هاست

بر تنم جای زخم و دندان است

در سرم رد پای اقیـانوس

مرغ های سفید ماهی گیر

ام داغ کهنـه ای اما

قلبم اندازه ی بیـابان است

نا امـید از تمام داروها

ناامـید از دعای هر ساعت

چشمم اما خلاف پاهایم

رو بـه دروازه ی خراسان است

حس یک ماه مُرده را دارم

توی تابوت خیس دریـاچه

چهره ی تکه های مواجم

زیر انگشت های باران است

آه سرها کـه در گریبانید

آسمان سرخ و برف مـی بارد

اسکلت-باغ ها بلور آجین

های بگشای در، زمستان است!

*

گور خرها دوباره زندانی

کره خرها دوباره زندان بان

لهجه ات را غلاف کن ای عشق

هرزه هست این جهان بی تنبان

------------------------------------------------

دانلود دکلمـه شعر عشق با صدای علیرضا آذر


برچسب‌ها: دکلمه وای به حال من اکبر محمودی علیرضا آذر, اشعار علیرضا آذر, دکلمـه شعر عشق علیرضا آذر, دانلود دکلمـه علیرضا آذر, شعر و غزل امروز. دکلمه وای به حال من اکبر محمودی




[شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com دکلمه وای به حال من اکبر محمودی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 24 Aug 2018 23:05:00 +0000



کانال تلگرام احمد غزلان

شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com

اپیزود اول

مست باشی و فقط جام , جهانت باشد

و فقط اسم یکی ورد زبانت باشد

و فقط اسم یکی کـه به تو انداخت تو را

مخرج مشترک سود و زیـانت باشد

آنچنان گم بشوی از خودت از او که تا که

"ناکجا" , ساده ترین قید مکانت باشد

لگد و مشت بـه بخت بد خود هی بزنی

طعم خون [خونِ خودت ]توی دهانت باشد

بوی باروت بگیرد همـه ی زندگی ات

قلب یک فاجعه پشت ضربانت باشد

قطع امـید کنی از خود و جان سختی خود

الکلِ سگ درجه قاتل جانت باشد

درد و تب مـی کشدت استامـینوفن کشک است

زندگی , غوطه وری درون لگنی از اشک است.

اپیزود دوم

از سرت خنده کنان ارتش شب مـی گذرد

اره ای کند کـه از روی عصب مـی گذرد

راه مـی افتی و با سایـه ی خود درگیری

آخرِ قصه اگر پا بدهد مـی مـیری

آخر قصه اگر پا بدهد , آزادی

آخر قصه اگر پا بدهد آزادی...!

مست کردی کـه به راهی کـه نرفتی بروی

مست کردی کـه به قانون خودت پشت کنی

مـی روی که تا که بـه کاویدن خود برخیزی

توی بـه شب انگشت کنی

لشگری یک نفره هستی و باید بروی

قصد جان و جگر آنکه تو را کشت کنی

قصد ماندن ی , نوبت رفتن برسد

و جهان منتظر اینکه سوپرمن برسد !

اپیزود سوم

"مسخ کافکا" شده ای[سوسک سیـاهی بر تخت]

با کمـی "امشی" و "پیف پاف" نمـیری بدبخت !!

کیش و ماتت نکند "اسب ترووا"ی جهان!

سر هر خانـه کـه هستی بـه همان وضع بمان!

نگذار این شب وحشی بـه زمـینت بزند

تبر شک بـه بنِ سست یقینت بزند

نگذار از سرِ تو پر بدهد مستی را

زهرمارت د مزه ی بدمستی را

از مدرنیته بـه عصر حجرت برگرد و

از کفِ کوچه بـه پشت پدرت برگرد و

آس و پاسی کـه تویی , نطفه ی لقی کـه تویی

به سرآغاز خودِ دربدرت برگرد و

به تماشای عفونت زدگی های تنت

لای خونابه و چرک جگرت برگرد و

موش بیچاره!به جاروی دم ات مومن باش!

و بـه ترین جای سرت برگرد و..

شاید امشب بشود روی زمـین بگذاری

بار سنگین سری را کـه به دوشت داری!

اپیزود چهارم

زایمان کرده شدی از شکم کولی ها

قوم و خویشان تو هستند همـه کولی ها

یک نفر شکل خودت توی قفس مـی چرخد

و جهان دور سرت مثل مگس مـی چرخد

جام ها خالی و پر مـی شود و وقتی نیست

الکی خوش تر از آنی کـه بگویی کافی ست

وقت تنگ هست و حتما دل از اینجا ی

توی دروازه ی خالی بـه خودت گل بزنی

ناشکیبانـه ترین حالت خود را ببری

سری از روی تغابن بـه تحمل بزنی

بین راه آمدن و باز بـه راه افتادن

بین بیچارگی و چاره شدن پل بزنی

فصل انگور بیـاید، کانال تلگرام احمد غزلان و به وسواس تمام

تاک ها را همـه پیوند بـه الکل بزنی

مـی شود ساده بگیری کـه به آخر برسد

هفت پشتت اگر بـه خنجر برسد.

اپیزود پنجم

تو گذر کرده ای از هر چه چراغ قرمز

واقعا "مرد نکونام نمـیرد هرگز "؟!

واقعا اسم تو درون خاطره ها خواهد ماند؟!

لحن اندوه تو درون حنجره ها خواهد ماند ؟!

شک نکن آخر بازی همگی "Game over" اند

بچه خوکان شکم پر همگی توی "فر" اند

حیف دیگر نفسی نیست کـه فریـاد شوی

همـه بیداد کشیدند کـه تو داد شوی

از تو یک آه فقط مانده بـه ژرفای گلو

سیخ داغی کـه به ماتحت زمـین رفته فرو

از تو یک خاطره بر روی سفر جا مانده

پای تاول زده ات زیر گذر جا مانده

خانـه ای سوخته درون مزرعه ای سوخته تر

ارث خونین پدر پیش پسر جا مانده

جنگ مغلوبه شد و هر دو طرف یدند

از تو یک لکه ی خون روی سپر جا مانده...

سگ بـه سگ ، شیشـه بعد از شیشـه عرق مـی شکند

جام مـی افتد و با یک "شترق " مـی شکند !
*****************************

دوستان عزیز وبلاگ شعر و غزل امروز درون کانال تلگرام شعر و غزل امروز با مطالب و اشعار متنوع درون خدمتتون هستیم

آدرس کانال تلگرام شعر و غزل امروز  asru1@


برچسب‌ها: کانال تلگرام احمد غزلان بنیـامـین پورحسن, اشعار بنیـامـین پورحسن, شعر و غزل, شعر و غزل امروز, غزل پست مدرن. کانال تلگرام احمد غزلان . کانال تلگرام احمد غزلان




[شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com کانال تلگرام احمد غزلان]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 06 Sep 2018 08:52:00 +0000



بازیگر تارا در زمین ناهموار

شعر و غزل امروز

من پر شدم از دروغ, صافی لطفا"

ای مرگ! بیــا تلافــــی لطفا"

از شــــوری منطق زمـیــــن بیــــزارم...

یک پرس جنون با سس کافی لطفا"!!!!

***

هرچند نـه عشقی و نـه جفتی داریم

نـه پــــول و نـه گردن کلفتـــــی داریم

با قبـــر گـــران دگر نمـی ارزد مرگ!

صد شکر کـه اکسیژن مفتی داریم!

***

یک دوره بـه نبض من تناوب برسان...

یک روح, تنــــم را بـه تعجب برسان...

من دارم از اصل زندگــــی مـی افتم!

یک عشق بـه حال من تقلب برسان...

***

درگیر  توام  و  ماجرایـــی  با  تــــو

من بنده ترین شدم , خدایی با تو!

تاریـــخ تولدم عزیــزم درون اصل

برگشته بـه روز آشنایی با تو

***

امروز درون این جنون جوابــم کردی

با قصه ی عاشقانـه خوابم کردی

ای عشق پدر سوخته بس کن دیگر!

باز آمدی و خانــــه خرابــــم کردی...

***

مـی گفت کـه عاشق شده و دلتنگ است

دلداده ی او با همـــــه یکرنگ است

پرسید کــه مـی شناسیش؟! گفتم خوب!

عمریست کـه نام مستعارش سنگ است

***

چشمات شبـــی بـه لا مکانم انداخت

هی بوسه و بوسه درون دهانم انداخت!

گفتـــــم بروم کــــه دیگــــر آدم بشـوم

لب های تو عشق را بـه جانم انداخت!...

***

دیروز درون عشق خلاق شدم!

بر روی تن حروف شلاق شدم!

رفتم کـه دلم , مثل دلش سنگ شود

از بخت بدم شبیـه چخماق شدم!!!!!!

***

افسوس نمـی خورم اگر درون به درم

یـا بدتر از ایــــن اگــر بیـاید بـه سرم

مـی مانم و با هر چه کـه شد مـی سازم

ای چــــرخ فلک! من از تــــو لجبــــاز ترم

***

بر زخم دلم عشق نمک مـی پاشد

یک عمــر توجهــــی نکردی! باشد!

عمری ست کـه فکر مـی کنم خانـه ی تان

باید ته کوچــــه ی علـــــی چپ باشد....

. بازیگر تارا در زمین ناهموار . بازیگر تارا در زمین ناهموار : بازیگر تارا در زمین ناهموار ، بازیگر تارا در زمین ناهموار




[شعر و غزل امروز بازیگر تارا در زمین ناهموار]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 30 Jul 2018 17:30:00 +0000



دیکلمه ای به نام قدغن

شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com

لهجه ات را غلاف کن ای عشق

زخمــی ام از زبان نـوک تیزت

شمس مولای بیی ها باش

بی خیــــال  شکــوه  تبریزت

مثنوی ، دیکلمه ای به نام قدغن زخم های تدریجی است

مرگ آرام درون تحمل بستر

مثل ققنوسِ شمس برگشتن

در مسیحایِ سردِ خاکستر

دست هایم بـه کار کشتنم اند

این جنایت بـه پاس بودن هاست

شـهرِ بی شعر نوش جان شما

شاعر اینجا جنازه ای تنـهاست

دوست دارم بـه آسمان ب

تا نگاهم بـه ماه برگردد

مـی فروشم خدای نورم را

روزگار ِ سیـاه برگردد

بیت، من را گرفته از خویشم

اولم شعر بوده، عشق آخر

شعر یعنی تمام آدم ها

عشق یعنی علیرضا آذر

عشق اما نـهایتی مجهول

بی حضورش اگر چه شب عالی است

در تن فکرهای هر شبه ام

باز هم جای خالی اش خالی است

پشت ذهنم دهان ی

به خیـال کلید وا مانده

یـا کلیدی بـه فکر ی

توی جیب جلیقه جا مانده

آنور قفل های تکراری

مـی پذیرم عمـیق چاهم را

دوزخت از بهشت آبی بهتر

مـی کشم وزنـه ی گناهم را

چشم هایت کنار ماشین ها

زیر پاهای شـهر جان بدهند

عابرین شلوغ بی سر و ته

رد شوند و سری تکان بدهند

جفت گیری - آدم ها

پای تابوت کرکسی مُرده

ماهیـانی کـه دیر فهمـیدند

کوسه از رنج بیی مُرده

*

باز روزی شریک جرمت را

توی تار عنکبوت مـی بینی

دست و پای ظریف جفتت را

روی مـیز نـهار مـی چینی

توی بشقاب مـهمان ها

تکه های غرور خون بارت

زیر چشمـی تعارفی بزنی

بهو لوچه ی پرستارت

مفصل و ساق استخوانت را

به سگ هرزه ای نشان بدهی

استخوان را بـه نیش خود بکشی

رو بـه خود هم دمـی تکان بدهی

بعداز عمری خر خودت باشی

یک نفر گردن کلفتت را

مفت دریـا بـه تخم ماهی ها

یک نفر درون طویله جفتت را...!!!

از دهان تو خسته تر باشم

زیر فحش تو جان بـه جان بدهم

زیر فحش تو خوار مادر را

به درک!! روی خوش نشان بدهم

عشق یعنی علاج واقعه ای

قبل از افتاد و بعد از افتادن

عشق یعنی کـه نامـه ای خوش خط

به زن هیتلر فرستادن

و بگویی کـه عاشقش هستی

بچه ها هم تفنگ مـی گیرند

عشق یعنی بـه تخم ماهی ها

که هزاران نـهنگ مـی مـیرند

غرق درون انتهای یک باور

در تمنای صید مروارید

زیر آبی و غافل از اینکه

بچه مـیگو بـه هیکلت مـیرید!

بی نفس از فشار یک پوچی

در سراشیب تن بعد از سیگار

زیرآرزو کنی هر شب

دست از این مَردِ بی پدر بردار

مثل کبریتِ بی خطر باشی

هیزمـی از تو گـُر نگیرد یـا...

مثل آتشفشان سردی که

برف را ساده مـی پذیرد بعد...

عشق یعنی بغل کنم زن را

فکر زن جای دیگری باشد

عشق یعنی زنی بغل کُندم

فکر من جای دیگری باشد

*

جان این ایستگاه متروکه

زنده کن لاشـه ی قطارم را

هیچ عشقی بـه مقصدم نرسید

پس بده مـهره های مارم را

ضامنم را بکش کـه منتظرند

بمب هایی کـه در مدار منند

رو بـه صفری کـه مـی رسد بشمار

لحظه درون لحظه انتظارم را

تشنـه ی قطره های خون آبم

در تکاپوی مرگ ِ من بودی

نوش جان کن مرا حلال توام

سر بکش موج انفجارم را

تیک تاک تمام ساعت ها

تاک تیک دقیق مرگ من است

رو بـه صفر زمان تماشا کن

حرکت ثانیـه شمارم را

نـه بـه تقویم اعتقادی نیست

فصل فصلم بـه زرد معتقد است

مثل ای کـه در بستر

مـی فروشم تن بهارم را

*

حیف از تو کـه آسمانِ تو هم

سوت و کور از خسوف ماهی که

حیف از من غلط کنم کـه دگر...

باز تکرار اشتباهی که...

عشق یعنی بـه تخم ماهی ها

آبی از آب تکان نخواهد خورد

با بـه بوق بلند آدم ها!!!!

یک نفر توی آب دارد... دیکلمه ای به نام قدغن مُرد!

مثل جغرافیـای نامحدود

هر زبانی شکنجه ای بلد است

مجمع الدردهای درون نوسان

مثل نبضی کـه خط ممتد بست

کوچه راهم قدم قدم باشم

هیکلت توی چشم های من است

در من ابری بـه جوش مـی آید

از بهاری کـه پشت پیرهن است

من مسلمانم و نمازم را

در کلیسای داغ اندامت

مسخ ناقوس های آویزان

گوژپشتم کـه در نوتردامت

پوزخندی تمسخری لطفاً

یک بغل حبه قند کم دارم

باغ من از گیـاه تکمـیل است

لاله ای از هلند کم دارم

کوه و دریـای نور یک عمر است

پشت یک بند بیدارند

صف بـه صف نطفه های بودایی

زیر پوتین چرم افشارند

حرف های نگفته ای دارد

این مـهاراجه اسب ابلیس است

پیرمردی کـه با شب ادراری

تخت طاووس هر شبش خیس است

حرف های نگفته ای دارم

مثل هر آدمـی کـه در شـهر است

مردمانی عبوس درون بن بست

اجتماعی کـه با خودش قهر است

حرف های نگفته ای دارم

گوش هایی کـه سوت از سیلی...

منگولانی کـه شعر مـی فهمـید!!

چرخه ی ازدواج فامـیلی!!!

حرف های نگفته ای دارم

گوش خود را بـه چشم من بدهید!

اوج تنـها و یـار مردان نیست

اندکی هم بـه جنس زن بدهید

من کجای جهان من بودم

که سر و کله ی تو پیدا شد؟

عرشـه را آنقدر دعا کردم

تا خدا نا خدای دریـا شد

من زبان مزخرفی دارم

واژه ها درون سرم الک شده اند

شکل هایی عجیب و بی معنا

بر تنم با کلنگ حک شده اند!

*

عشق یعنی تو رای از دور

به خیـابان بیی بکشد

مثل دستی کـه حجم مُردن را

شکل یک بوته اطلسی بکشد!!

*

عشق من را دوباره بازی داد

ام درون محاق زندان است

توی چشمم شیـار ناخن هاست

بر تنم جای زخم و دندان است

در سرم رد پای اقیـانوس

مرغ های سفید ماهی گیر

ام داغ کهنـه ای اما

قلبم اندازه ی بیـابان است

نا امـید از تمام داروها

ناامـید از دعای هر ساعت

چشمم اما خلاف پاهایم

رو بـه دروازه ی خراسان است

حس یک ماه مُرده را دارم

توی تابوت خیس دریـاچه

چهره ی تکه های مواجم

زیر انگشت های باران است

آه سرها کـه در گریبانید

آسمان سرخ و برف مـی بارد

اسکلت-باغ ها بلور آجین

های بگشای در، زمستان است!

*

گور خرها دوباره زندانی

کره خرها دوباره زندان بان

لهجه ات را غلاف کن ای عشق

هرزه هست این جهان بی تنبان

------------------------------------------------

دانلود دکلمـه شعر عشق با صدای علیرضا آذر


برچسب‌ها: دیکلمه ای به نام قدغن علیرضا آذر, اشعار علیرضا آذر, دکلمـه شعر عشق علیرضا آذر, دانلود دکلمـه علیرضا آذر, شعر و غزل امروز. دیکلمه ای به نام قدغن




[شعر و غزل امروز - asru.blogfa.com دیکلمه ای به نام قدغن]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 06 Sep 2018 16:38:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com